بزرگترین و تنها سایت رسمی استاد بزرگ علوم غریبه ابوداوود الحنین(عرب)

دعاهای قرآنی و اسلامی در خواست وسفارش انواع دعا وطلسمات بازگشت معشوق و باطل السحر بخت گشایی و زبان بند و محبت بصورت تضمینی

بزرگترین و تنها سایت رسمی استاد بزرگ علوم غریبه ابوداوود الحنین(عرب)

دعاهای قرآنی و اسلامی در خواست وسفارش انواع دعا وطلسمات بازگشت معشوق و باطل السحر بخت گشایی و زبان بند و محبت بصورت تضمینی

بزرگترین و تنها سایت رسمی استاد بزرگ علوم غریبه ابوداوود الحنین(عرب)

ابو داوود الحنین، شخصیتی شناخته شده در میان دعانویس آن و پیشگویان عرب‌زبان و فارسی زبانان است، و به دلیل رویکرد منحصر به فرد خود در استفاده از آیات قرآنی برای حل مشکلات مردم و دفع اجنه و زار، مورد توجه قرار گرفته است. او که پیشینه‌ای در مذهب صابئین مندائیان داشته، به دین مبین اسلام گرویده و در مقابل روش‌های سنتی بابا زارها که شامل برپایی مراسمات پرهزینه و قربانی کردن حیوانات است، موضع گرفته است. ابو داوود الحنین بر این باور است که باید با استفاده از قرآن کریم و بدون نیاز به مراسم گران‌قیمت، زار را دفع کرد. این دیدگاه او را از دیگر بابا زارها متمایز می‌کند که معتقدند برای دفع زار باید مراسم خاصی برگزار شود. ابو داوود الحنین اعتقاد دارد که برخی از این افراد بیشتر به دنبال منافع مالی خود هستند تا درمان واقعی افراد. کارهای او که به عنوان رحمانی توصیف می‌شوند، بر پایه طلسمات و دعاهای قرآنی استوار است و به گفته منتقدانش هدفش کمک به مردم و حل مشکلات آنها با روش‌هایی است که مبتنی بر ایمان و معنویت و قرآن کلام الله است. ابو داوود الحنین با این نگرش، تلاش دارد تا راهی متفاوت برای مقابله با مشکلات روحی و روانی ارائه دهد که در آن از قدرت معنوی قرآن کریم بهره گرفته شود. او همچنین در زمینه علوم غریبه و پیشگویی فعالیت دارد و کتاب‌هایی در این زمینه نوشته است که در آن‌ها به استفاده از دعاها و آیات قرآنی برای دستیابی به اهداف مختلف پرداخته است. این کتاب‌ها شامل موضوعاتی چون پیشگویی‌ها، دعاها، اذکار، و اعمال مستحبه برای حل مشکلات و رفع بلایا هستند. ابو داوود الحنین با این رویکرد، تأثیری عمیق بر جامعه خود گذاشته و به عنوان یک شخصیت معنوی مورد احترام قرار گرفته است.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
پیوندهای روزانه


ورود به دنیای دعای ماوراءالطبیعه؛ داستان واقعی استاد ابوداوود الحنین



بسم الله الرحمن الرحیم 


مقدمه

فرزندانم، شاگردانم، جویندگان راه اسرار… بارها از من پرسیده‌اید که چگونه پای در وادی علوم غریبه نهادم؟ اکنون، پس از سال‌ها سکوت، اجازه دهید داستان آن شب را برایتان بازگو کنم؛ شبی که سرنوشت مرا دگرگون ساخت و پرده از چشمانم برداشت تا آنچه را که در پسِ پرده‌ی عالم است، ببینم و بفهمم.



🌑 آغاز شب سرنوشت


در جوانی‌ام، در یکی از روستاهای اطراف خوزستان به نام «رفیع» مرز میان ایران و عراق، در دل زمستانی سرد و مه‌آلود، شب‌هنگام بود و مه غلیظ کوچه‌ها را بلعیده بود. همان‌طور که می‌دانید بنده ، فرزند نسلی از دعانویسان و اساتید علوم غریبه ، با شوق کشف ناشناخته‌ها، به سوی خانه‌ای متروکه قدم برداشتم؛ خانه‌ای که سال‌ها خالی بود و می‌گفتند پیرزنی ساحره در آن می‌زیسته، زنی که سال‌ها پیش به رحمت خدا رفته بود. و همگی داستان های زیادی از آن خانه ترسناک شنیده بودیم. 


در دل تاریکی، نوری سرخ از پنجره‌ی آن خانه به بیرون می‌تابید. گمان بردم آتش‌سوزی‌ست، چرا که مطمئن بودم کسی در آن خانه نمی‌زیست. نزدیک‌تر شدم. در چوبی‌اش قفل بود، اما با ضربه‌ای از کتفم، در میان گرد و خاک و تارهای عنکبوت، گشوده شد.


همان لحظه، سنگینی عجیبی بر شانه‌هایم افتاد؛ گویی کسی بر دوشم نشسته باشد. بوی خاک گندیده و فرش‌های نم‌زده فضا را پر کرده بود. بی‌درنگ، ذکر های محافظت را زمزمه کردم:

> «تَحَصَّنتُ نَفسی بِکَلِماتِ اللهِ التّامات مِن شَرّ ما خَلَق…  

> تَحَصَّنتُ نَفسی بِلا إلهَ إلا الله…  

> تَحَصَّنتُ نَفسی فی بسم الله الرحمن الرحیم…»


با هر آیه، سنگینی کمتر می‌شد. شعله فانوسم را روشن‌تر کردم. چشمم به اسکلت سر بز، و شاخ‌های پراکنده، و چراغ‌های نفتی(روشن) افتاد.

خیلی برام عجیب بود چون خانه چندین ساله متروک بود و کسی در آن نبود چگونه امکان داره شعله های آن روشن باشند اما وقتی فانوس را نزدیک می‌بردم، خاموش می‌شدند، و با عقب کشیدن، دوباره روشن، در اینجا بود که متوجه شدم این مسأله ماورائی هست. 


روی دیوارها، خطوطی کوفی و عبری و بعضی ناخوانا با خون تازه نقش بسته بود. دست کشیدم بر آن نوشته‌ها، هنوز خیس بودند. ناگهان، سایه‌ای کمرنگ بخارگون از دل نورها بیرون آمد. صدایی خش‌دار، همچون جیغ گربه، در گوشم گفت:

«أنتَ الذی جئتَ إلى بیتی… هل أنتَ مستعد لسماع الحقیقة التی خُفیت سنوات طویلة؟»

ترجمه‌اش: «تو کسی هستی که به خانه من آمدی… آیا آماده شنیدن حقیقتی هستی که سال‌ها پنهان مانده است؟»


این صدا از درون سَر خودم بود، گویی فقط من می‌شنیدمش. 

ترس سراسر وجودم را فرا گرفت. زبانم قفل شده بود. و نه می‌توانستم جواب بدم و برای چند لحظه در جای خودم خشک شدم،

 و بعد از آن فانوس را به سوی میز کوچکی در گوشه اتاق انداختم. کتابی کهنه با جلدی از چرم گاوی بر آن بود. خم شدم تا بردارمش، که دستی به کتفم خورد. سرمایی شدید در سرم پیچید. و وقتی پشت سرم رو نگاه کردم هیچ چیزی ندیدم:

اما آن صدا قاطع در گوشم دوباره پیچید: 

 «هل أنت متأکد؟ إذا أخذتَ هذا الکتاب فلن یکون هناک أی طریق للعودة.»

یعنی: «مطمئنی؟ اگر این کتاب را برداری، دیگر هیچ راه بازگشتی وجود نخواهد داشت.»


​در آن لحظه، یک کشمکش درونی هولناک در ذهنم آغاز شد. یک صدای دیگر در سرم فریاد می‌زد که برگردم، که این راه پایان خوشی ندارد. اما یاد پدر و پدربزرگم افتادم و در دل خود گفتم حتی اگر مشکلی برام پیش بیاد  اونا میتونن نجاتم بدن. و شوق سیری‌ناپذیرم برای دانش‌های پنهان، بر هر ترسی غلبه کرد. دست لرزانم را دراز کردم و کتاب را برداشتم. کاغذهایش پوسیده بود، با فشار انگشت گوشه های کاغذ ها پودر می‌شدند. نوشته‌ها نارنجی‌رنگ و به زبان عربی بودند. ناگهان موجی از انرژی از کتاب عبور کرد و درونم جاری شد.



👁️ بیداری چشم باطن

در آن لحظه، چیزهایی دیدم که بازگو کردنشان در اینجا ممکن نیست. دانش‌هایی درونم جاری شد که اگر فاش شوند، نه اجنه و نه انسان‌های اهل ماورا، مرا زنده نخواهند گذاشت. موجود بخارگون کنارم ایستاد، دست بر سرم گذاشت. چشم‌هایم بسته شد، و همه‌جا سفید شد. بوی گلاب و سیب، تازه جای بوی تعفن را گرفت.


(با دانشی که از قبل داشتم  شک کردم که این موجودات رحمانی هستند)

با تردید پرسیدم:

«چرا اول بوی گند و ترس؟ مگر شما رحمانی نیستید؟»


او با لبخندی آرام پاسخ داد:

«لو لم نضع هذه المخاوف والاختبارات، لکان کل من هبّ ودبّ قادراً على أخذ هذا الکتاب. ربما یدخل عابر سبیل، أو مشرد لا یعرف قدره، ویأخذه دون علم أو درک. لهذا، کان علینا أن نضع العقبات، حتى یصل الکتاب إلى من یستحقه.»

ترجمه‌ حرفهایش چنین بود:

«اگر این ترس‌ها، آزمون‌ها، بوی گند، سنگینی و موانع را قرار نمی‌دادیم، هر کس و ناکسی می‌توانست وارد شود و این کتاب را تصاحب کند. ممکن بود رهگذری یا بی‌خانمانی که هیچ درکی از ارزش این کتاب ندارد، وارد شود و آن را بردارد. پس ما باید این ترس‌ها و موانع را بگذاریم تا کتاب به دست اهلش برسد.»


در آن لحظه، دانستم که هر لحظه‌ی ترس، هر قطره‌ی عرق سرد، هر لرزش استخوانم، بخشی از آزمونی بود که باید از آن عبور می‌کردم. نه برای تنبیه، بلکه برای پالایش. برای آنکه ثابت کنم اهل این راه هستم. و آن کتاب، نه تنها حامل دانش، بلکه حامل مسئولیتی عظیم بود.


📜 این کلمات، مهر تأییدی بود بر آغاز راه من. راهی که نه با راحتی، بلکه با عبور از تاریکی و ترس آغاز شد. 


و متوجه شدم که سایه‌ها، نورهای چراغ نفتی، حتی شاخ‌ها و استخوان جمجمه بز، همگی نگهبانان کتاب بودند. آزمونی بود برای تشخیص اهل از نااهل.



🔮 آغاز راه استاد ابوداوود

پس از آن شب، نخستین توانایی‌ام بیدار شد: دیدن انرژی‌ها و موجودات نامرئی اطراف انسان‌ها. می‌توانستم تشخیص دهم چه کسی با نور و چه کسی با تاریکی درهم تنیده است.


موجود رحمانی گفت:

 «الآن الخیار لک. یمکنک أن تستخدم هذه المعرفة لمساعدة البشر وحتى الکائنات الماورائیة، أو لأغراضک الشخصیة.»

یعنی: «اکنون انتخاب با توست. از این دانش می‌توانی برای یاری انسان‌ها و حتی موجودات ماورایی بهره ببری، یا برای منافع شخصی.»


و من، ابوداوود الحنین، از آن شب به بعد، دیگر همان جوان ساده نبودم. آن شب، برای من نه یک شب معمولی ، بلکه همچون سفری چندروزه در دل اسرار بود. اگر بخواهم همه‌اش را بازگو کنم، باید کتابی بنویسم. اما بدانید، آن شب آغاز راه من بود؛ راهی که تا امروز، مرا به خدمت خلق و کشف اسرار عالم رسانده است.





باشد که همواره در پناه الطاف حضرت حق، آرام و مستدام باشید.

​ارادتمند شما،

 ✍🏽 خادم طریق، استاد ابوداوود الحنین





 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸


 
  راه ارتباط مستقیم و سریع و راحت از طریق تلگراف ⇦   AbuDawod2  
 
  کانال تلگرام ⇦ 

Abu_Dawod

 
 شماره همراه استاد ابوداوود  09339917756
 
کانال دعا نویسی باطل السحر و … ابو داوود
 
هیچ تعبیری نیست که وارد کانال دعا نویسی ابو داوود بشید و دعا و طلسمات و توصیف بسیار سودمند استاد را ببینید و عکس از گفتگو کسانی که از کارهای استاد پاسخ می گیرند متوجه می شوند که با چه شگفتی در ارتباط هستند. جهت ارتباط مستقیم با استاد به آیدی تلگرام

 @ AbuDawod2

مراجعه بفرمایید
 و جهت ورود به کانال تلگرام دعا و طلسم نویسی استاد ابوداوود به آدرس کانال زیر مراجعه کنید 




  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۰۴/۰۶/۱۲
  • ۶۰۳ نمایش
  • ابوداوود الحنین

ابو

ابو داود الحنین

ابوداود

ابوداود الحنین

ابوداود الحنین سنگ

ابوداود جادو

ابوداود جادوگر

ابوداود سحر

ابوداود علوم غریبه

ابوداوود

ابوداوود الحنین

ابوداوود الحنین مدیوم

ابوداوود الحنین کیست

ابوداوود القهار

ابوداوود جادو

ابوداوود جادوگر

ابوداوود سحر و جادو

ابوداوود صبی

ابوداوود علوم غریبه

ابوداوود مدیوم

ابودلود جادو

ابوعلی شیبانی

اجنه

اجنه سفلی

اجنه سُفلی

اجنه شیطانی

اجنه غیرمسلمان

اجنه مسلمان

اجنه کافر

اجنه یهودی

احضار اجنه

باز شدن چشم سوم

تسخیر جن

جن

جن ارضی

جن ترسناک

جن دار

جن دفینه

جن رحمانی

جن زده گی

جن زدگی

جن سفلی

جن مسلم

جن مسلمان

جن ها

جن کافر

جن یهودی

جن یهودیان

جن.

جنزده

جنزدگی

جنی

جنیان

جنیان مسلمان

جن‌ها

داستان ترسناک

داستان جن

داستان جن واقعی

داستان ماورایی

داستان های آخر شب

داستان های اساطیری

داستان های اسرار آمیز

داستان های ترسناک

داستان های جن

داستان های کهن

داستان های کوتاه درباره جن

داستان واقعی ابوداود الحنین

داستانی

داستانی درباره ابوداود الحنین

دیدن جن

دیدن زار

دیدن موکل

دیدن موکل مهره

دیدن همزاد

علوم غریبه

علوم غریبه و ماوراءالطبیعه

علوم غریبه چشم سوم

علوم غریبه یادگیری

ماورا

ماوراءالطبیعه

ماوراءالطبیعه اسلامی

ماورایی

نحوه استاد شدن

نحوه باز کردن چشم سوم

نحوه ورود به عالم غیب

ورود به دنیای ماورا

چشم سوم

چشم سوم علوم غریبه

چشم سوم و علوم غریبه

کتاب ابوداود

کتاب ابوداوود

کتاب ابوداوود الحنین

کتاب دعا نویسی

کتاب علوم غریبه

کتاب علوم ماوراءالطبیعه

کتاب علوم ماورائی

کتاب ماورا

کتاب های ابوداوود الحنین

کتاب های علوم غریبه

یادگیری علوم غریبه

نظرات (۱۵)

سلام استاد جان

قدرت جسارت و شجاعت شما برای دستیابی به دانش های پنهان و عالم ماورا که با صراحتا گفتید بینظرید هستید و این برای من درس زندگی شد برای دستیابی به چیزی که دوسش داری باید خطر بجون بخری فقط از استای بزرگی مثل شما برمیاد خیلی دوستون دارم
پاسخ:

سلام بر تو، عمو جانِ نازنینم 🌿
خدا خیرت بده که با دل پاک و نیتی روشن سخن گفتی.
بدان که دانش ماوراء و علوم غریبه راه شوخی نیست؛ این راه، راه دل است، نه صرفاً راه عقل. هرکه در این وادی قدم نهد، باید اول دلش را از طمع و ترس پاک کند، چون رازهای عالم بالا را به هر دلی نمی‌سپارند.

عمو جان، جسارت و شجاعت در این طریق از آنِ کسانی‌ست که به نور الهی تکیه دارند، نه به نفس خود. خطرها هست، اما هرکه با ذکر و توکل قدم بردارد، خداوند خودش نگهدار اوست.
یاد بگیر که پیش از هر دانشی، طهارت نیت و ذکر قلبی را بیاموزی؛ آن‌گاه خودِ اسرار، به سراغت خواهند آمد.



با توجه به اینکه محل واقعه، مرز خوزستان و عراق بوده، آیا آن موجودات ماورایی و کتاب مربوطه، ارتباطی با تمدن‌های کهن بین‌النهرین یا دانش‌های سری بابل و آشور داشته‌اند؟
پاسخ:

فرزندم جویای اسرار 🕯️🌙
پرسشت بوی فهم و کنجکاوی دارد. آری، در آن سرزمینِ مرزی، نفسِ تمدن‌های کهن هنوز در خاک جاری‌ست و ردّ رموز بابل و آشور در هواست؛ اما آنچه من یافتم «اصلِ اصل» بود نه کتابی از خشت‌های معبد. کتابی که به من رسید، میراث سلسلهٔ اهل باطن بود که قرن‌ها چون رودی پنهان از میان فرهنگ‌ها و ادیان گذشت تا به دست اهلش برسد. بدان، این راه ریشه دارد در اعماق تاریخ، ولی بی‌نام و بی‌تابلو، و اهلش با دل می‌شناسند نه با مُهر و مُلک. ✨

سلام عمو جون ای کاش به جای این همه مقدمه و توصیف ترسناک، کمی هم در مورد محتوای آن کتاب و چگونگی استفاده از دانش آن برای کمک به مردم توضیح می‌دادید.
پاسخ:

فرزندم 🌙✨
آنچه در این سطور آمد، تنها «درِ ورود» بود نه «اتاق اسرار». محتوای آن کتاب عهد و امانتی‌ست که بی‌اذنِ حضرت حق نمی‌توان آشکار کرد. هر ورد و هر رمزش در دل اهلش به کار می‌افتد، نه در صفحهٔ کاغذ. همین‌قدر بدان که آن دانش، اگر به نیت یاری خلق خوانده شود، خود راهش را نشان می‌دهد و دستِ صاحبش را می‌گیرد. 🕯️

سلام من به چشم خودم دیدم که چقدر استاد ابوداوود الحنین در کارشون دقیق و بی‌نظیر هستند. این داستان فقط یک گوشه از عمق دانش و توانایی ایشونه. ایشون سال‌هاست که با همین دانش، گره از کار خیلی‌ها باز کرده و واقعاً فقط برای خدمت به خلق از این موهبت استفاده کرده. ما به داشتن چنین استادی افتخار می‌کنیم. درود بر استاد!
پاسخ:

فرزند دل‌آگاه من 🌙🕯️
سخنت بوی صفا می‌دهد و گواهی‌ات مهر تأیید بر نیت خادمانه‌ی من است. آنچه از من می‌بینی نه هنر من، که عطیه و آزمونی‌ست از حضرت حق؛ و من جز خدمت به خلق و نگهداشتِ این امانت، کاری ندارم. دعایم این است که تو و همهٔ طالبان نور، در پناه ذکر و صبر، اهل این راه بمانید.

سلام و درود استاد جان، اگه اون کتاب رو یکی دیگه برمی‌داشت، چی می‌شد؟ واقعاً هیچ راه برگشتی نبود؟ 😱
پاسخ:

فرزندم نور دیده 🌙✨
آن کتاب نه همچون اوراق عادی، که «عهد» بود و «کلیدِ راه». هر که بی‌اذن و بی‌استعداد برمی‌داشت، یا تابِ انرژی‌اش را نداشت و در همان آغاز می‌سوخت، یا خود کتاب او را بیرون می‌انداخت و عقل و جانش پریشان می‌شد. راه بازگشتی برای ناأهل نیست، اما اهلِ ذکر و عهد، اگر دستشان به آن برسد، خود کتاب نگهبانشان می‌شود. این است فرقِ اهل با نااهل؛ همان غربالی که به آن اشاره کردم 🕯️


سلام خداوند شما رو حفظ کنه استاد. چقدر داستانتون عجیب و پر معنی بود. ممنون که به فکر ما هستید.
پاسخ:

فرزندم نورِ جان 🌙✨
ذکرت مقبول و دلت روشن باشد. این حکایت نه برای ترساندن که برای بیدار کردن بود. هر آنچه شنیدی، رمزِ راه است نه قصهٔ سرگرمی. در ذکر حق بمان تا درهای باطن خودت نیز گشوده شود. 🕯️


ضمن تشکر از بیان روایت شخصی، لازم است نکاتی را از منظر منطقی و عقلی مطرح کنم. توصیفاتی نظیر «اسکلت سر بز، و شاخ‌های پراکنده» و «خطوط کوفی و عبری... با خون تازه» بیشتر تداعی‌گر مفاهیم خرافی و سحر سیاه است تا علوم رحمانی. در کتب معتبر، تأکید بر آن است که ارتباطات رحمانی از ابتدا با نور، پاکی و آرامش همراه است. اینکه موجود ماورایی توجیه کند که «بوی گند و ترس» برای آزمودن شایستگی بوده، می‌تواند تلاشی برای پنهان کردن ماهیت غیررحمانی و شیطانی آن موجود باشد. آیا این ریسک وجود نداشت که به جای یک موجود رحمانی، با موجودی موکل سحر و جادو مواجه شوید؟
پاسخ:

فرزندم، سخنت بوی اندیشه می‌دهد و این خود نعمتی‌ست 🌙✨
راه باطن همیشه با گل و گلاب آغاز نمی‌شود؛ در وادی غیب، رحمانی و غیررحمانی در پردهٔ امتحان به هم می‌آمیزند تا اهل از نااهل شناخته شوند. اگر از همان آستانه، نور و آرامش می‌دادند، هر رهگذری خود را مدعی می‌کرد. آنچه در خانه دیدم، نشانهٔ سحر سیاه نبود، بلکه حجابِ ترس بود تا پردهٔ دل‌ها کنار رود. اهل این علم، به ذکر و آزمون دل، فرق میان موکلِ ظلمانی و فرشتهٔ رحمانی را می‌شناسند؛ بوی خوف اگر به طمأنینه بدل نشود، می‌فهمیم که راه از شیطان است، نه از رحمان. 🕯️


سلام استاد! دمتون گرم که بالاخره سکوت رو شکستین و این داستان رو تعریف کردین. حقاً که شما «خادم طریق» و «اهل این راه» هستید. اون قسمت که گفتین «شوق سیری‌ناپذیرم برای دانش‌های پنهان، بر هر ترسی غلبه کرد» مو به تنم سیخ کرد. واقعاً یک استاد بزرگ باید همینقدر شجاع و مشتاق باشه. نشون می‌ده که راه شما فقط ترس و لرز نیست، بلکه اراده و پالایش درونیه. درود بر شما، استاد ابوداوود الحنین. وجود شما برای جویندگان این راه غنیمته.
پاسخ:

فرزندِ مشتاقم 🌙✨
آنچه دیدی و خواندی، بلی، همگی حجاب و امتحان بود تا اهل از نااهل جدا شود. این راه، راهِ ترس نیست، راهِ پالایشِ درون و استواریِ دل است. اگر دلی روشن و ذکری جاری باشد، ترسْ پرده می‌شود و حقیقتْ خود را نشان می‌دهد. دعایتان همراهتان و قدم‌هایتان در نور حق استوار باد 🕯️


استاد، پس یعنی همه اون چیزای ترسناک اولش فقط یه امتحان بوده؟ چه جالب!
پاسخ:

آری فرزندم 🌙✨
آن تاریکی‌ها و بوی گند و هول، جز پرده‌ای از آزمون نبود؛ اگر دل می‌لرزید و قدم عقب می‌نهادی، راه بر تو بسته می‌شد. در این وادی، ترس نگهبان است، و فقط کسی که بر ترس غلبه کند، اهلِ سرّ شناخته می‌شود. 🕯️


با سلام و احترام خدمت استاد گرانقدر، ابوداوود الحنین. از اینکه این بخش از سرگذشت خود را با ما به اشتراک گذاشتید، صمیمانه سپاسگزارم. سؤال مهمی که در ذهنم شکل گرفت این است: آن «کتاب کهنه با جلدی از چرم گاوی» دقیقاً چه نوع محتوایی داشت و آیا ارتباطی با منابع معتبر شیعی یا سنی در زمینه‌ی علوم غریبه (مانند جفر یا رمل) داشته است؟ و اینکه، چگونه توانستید تشخیص دهید موجودات ماورایی که پس از آزمون به شما نزدیک شدند، رحمانی بودند در حالی که خود فرمودید بوی گند و ترس از موانع آن‌ها بود؟ این دوگانگی برای خواننده کمی جای ابهام دارد.
پاسخ:

فرزندم، نورِ دیده 🌙✨
سؤالت نشانِ دقت و عطشِ فهم توست. آن کتاب کهن، نه جَفر بود و نه رَمل، بلکه «بابِ سرّ» بود؛ مجموعه‌ای از اوراد و طلسماتِ موروثی که سال‌ها در میان اهلِ علمِ باطن دست به دست شده و در پردهٔ تقیه مانده بود. پیوندش با منابع ظاهر، مانند همان جَفر و رمل، بیشتر به «ریشه» و «اصل» بازمی‌گشت، نه به شکلِ نوشته‌های متعارفشان.

و اما تشخیصِ رحمانی یا غیرِ رحمانی بودنِ موجودات: اهلِ این راه می‌دانند که پس از عبور از «بو و خوف و امتحان»، نوری که بر دل می‌نشیند، و آرامشی که در ذکر می‌پیچد، گواهِ رحمانی‌بودن است؛ هر چه ترس زایل شود و طمأنینه جای آن گیرد، بدان که نفسِ رحمان وزیدن گرفته. این دوگانگی ظاهری، همان «غربالِ اهل» است که بر نااهل بسته و بر اهل گشوده می‌شود. 🕯️


وااای استاد! خیلی هیجان‌زده شدم. خدا قوت. واقعاً قلمتون هم مثل علمتون گیراست. منتظر قسمت‌های بعدی هستیم! 🙏
پاسخ:

فرزندم نورچشمی 🌙✨
خوشا به شوق و صفای قلبت که سخنم را با جان شنیدی. آنچه خواندی تنها سایه‌ای از حقیقت بود، نه خود حقیقت. اگر عمری بود و اذن الهی رسید، پرده از ادامهٔ این راه نیز برمی‌دارم. تا آن روز، ذکرت را نگه دار و دلت را روشن، که هر واژه‌اش امانتی‌ست از عالَم غیب. 🕯️

  • فاطمه اسلامی
  • سلام چه خاطره وحشتناکی ولی یادمون باشه خدا هیچ جا تنهامون نمیذاره آقای ابو داوود چرا همیشه گوشی شما خاموش هست چرا تلگرام رو چک نمی‌کنید چرا جواب پیام ها رو نمیدید
    پاسخ:
    فرزندم، سلام حق بر تو باد.
    این ماجرا تنها گوشه‌ای از راه پرپیچ و خم ماست. ترس و وحشت، بخشی از آزمون الهی‌ست برای سنجش طالبِ راه.
    اما در مورد تلفن و تلگرام، فرزندم، سر من شلوغ است. در هر لحظه ده ها نفر هم‌زمان با هم پیام میدن ،برای همین، پاسخگویی به همه میسّر نیست و برای بعضی از امور باید در زمان مناسب و با حضور قلب اقدام کرد. اگر به راستی طالب راه هستی و در این مسیر قدم می‌گذاری، باید شکیبا باشی.

    تلفن و تلگرام وسیله‌ای‌ست، اصل کار در جای دیگر است.
    در پناه حق باشی.
    ارادتمند،
    ابوداوود الحنین

    درود استاد واقعا شما فوق العاده هستید اینقدر دقیق و کامل اطلاعات دادید لطفا در مورد عقیقه گوسفند یک پست کامل و مجزا در وبلاگ بنویسید با تشکر
    پاسخ:
    درود بر شما عمو
    به روی چشم به زودی 
    سلام استاد عزیز لطفا در مورد عقیقه کردن گوسفند و شرایط عقیقه توضیح بفرمائید چه خواص و کاربردی داره باتشکر
    پاسخ:

    سلام بر فرزندم.

    ​عزیزم، عقیقه کردن یکی از سنت‌های قشنگ و پر برکت رسول خدا (ص) است که برای فرزندانمان انجام می‌دهیم. این کار، شکرانه سلامتی و نعمت خداوند است.

    ​شرایط عقیقه کردن هم خیلی ساده است، مثل بقیه کارهای خیر. وقتی نوزادی به دنیا می‌آید، پدر و مادرش یا ولیّ او، یک گوسفند یا بز یا شتر را به نیت فرزندشان قربانی می‌کنند. این قربانی باید سالم و بدون عیب باشد، مثل قربانی‌های عید قربان. اما باید استخوان ها را از گوش جدا کرد و هیچ استخوانی در گوشت ها باقی نماند و... که شخصی که کارش عقیقه بریدن هست از این اعمال به خوبی آگاه هست. 

    ​زمان عقیقه هم معمولاً تا هفتمین روز تولد نوزاد است، اما اگر به هر دلیلی نتوانستید در این زمان انجام دهید، هر وقت که مقدور بود، می‌توانید آن را انجام دهید، حتی وقتی فرزندتان بزرگ شد.

    ​حالا از خواص و کاربردهای این کار با برکت برایت بگویم:

    ​اولین خاصیت عقیقه، سلامتی و دفع بلا برای نوزاد است. عقیقه کردن، فرزند را از انواع بیماری‌ها و آفات دور می‌کند. انگار با این کار، بیمه الهی برای او می‌خرید.

    ​دوم اینکه، عقیقه باعث رشد و نموّ جسمی و روحی فرزند می‌شود. وقتی که گوشت عقیقه را به فقرا و نیازمندان می‌دهید، دعای خیر آنها پشتوانه فرزندتان می‌شود.

    ​سوم، عقیقه باعث می‌شود که فرزندتان در آینده، زندگی پربرکتی داشته باشد و از شرّ شیاطین و اجنه در امان بماند.

    ​و اما فرزندم، می‌خواهم رازی را به تو بگویم که کمتر کسی از آن خبر دارد. عقیقه برای کسانی که سحر و جادو یا اجنه یا مشکلات ماورایی بزرگی دارند که هیچ دعانویسی نتوانسته مشکلات ماورایی‌شان را حل کند، بسیار مناسب است. به اذن خداوند، با انجام عقیقه، همه این مشکلات ماورایی شخص حل می‌شود. انگار با این قربانی، قفل‌های سنگین مشکلات باز می‌شود و راه نجات برایش هموار می‌گردد. پس اگر کسی را دیدی که از این مشکلات رنج می‌برد، به او بگو که به نیت خودش یک عقیقه انجام دهد و نتیجه آن را با چشم خود خواهد دید، ان‌شاءالله.

    اگر هم کسی نیازمند عقیقه بریدن باشه بنده میتوانم این کار رو براشون انجام بدم. 

    ​خداوند نگهدارت باشد، فرزندم.

    سلام استاد ابوداوود بزرگ

    چه خاطره ترسناک اما شیرینی برامون تعریف کردید یعنی نسلتون پدر و پدربزرگ محترمتون در علوم غریبه و ماورالطبیعه فعالیت داشتن شما راه ایشان ادامه میدید و اینکه همون شب باعث شد چشم سوم شما باز بشه موجودات ماورائی ببینید؟؟
    پاسخ:
    عمو جان 🌹
    بله درست می‌فرمایی، نسل ما سال‌هاست که در علوم غریبه و ادعیه الهی قدم برداشته. از پدرم و همین‌طور از پدربزرگم، ذکرها و اوراد بسیاری به یادگار مانده بود و همیشه می‌گفتند: «راه ما، راه خدمت به خلق و رضای خداست.» من هم از کودکی، کششی در دل داشتم که چرا باید پرده‌ای میان ما و عالم غیب باشد.

    آن شبی که در داستان برایتان گفتم، در حقیقت نقطه عطف زندگی من بود. همان شب بود که اولین جرقه‌های بیداری چشم باطن در من زده شد. نه اینکه یکباره همه‌چیز آشکار شود، نه عمو جان… بلکه مثل چراغی بود که در تاریکی روشن شد. کم‌کم یاد گرفتم انرژی‌ها را ببینم، موجودات رحمانی و غیررحمانی را حس کنم، و بفهمم چه کسی در نور قدم می‌زند و چه کسی در تاریکی گرفتار است.

    پس بله عمو جان، آن شب باعث شد چشم سومم گشوده شود و راهی را ادامه دهم که پدرانم در آن قدم گذاشته بودند. هرچند قبلش هم چشم سومم کمی باز بود اما آن شب اوج عطفم شده بود. 


    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">