
چی بگم از این جن شاماران... قصه اش خیلی قدیمیتر از این حرفاست، مال وقتیه که دنیا یه رنگ دیگه داشت، آدما دلشون صافتر بود و جادو و جنبل هنوز تو زندگیشون پررنگ بود. ما پیرمردا که دیگه داریم میریم، ولی این قصهها سینهبهسینه چرخیده تا رسیده به ما.
یه جوونی بود به اسم جاماسب، مردی بود پاک و بیغلوغش. یه روز با رفیقاش رفته بودن کوه و کمر پی عسل. یه غاری پیدا میکنن، میرن توش ببینن چه خبره. یهو راه گم میکنن، تاریک و ترسناک. رفیقاش که جونشون رو بیشتر دوست داشتن، جاماسب رو تنها میذارن و فرار میکنن.
جاماسب بیچاره تو اون غار تاریک و نمور، هی این ور اون ور میزنه، تا راه خروج رو پیدا کنه اما راه به جایی نمیبره. تا اینکه یه راهرو کوچیک پیدا میکنه، دل رو میزنه به دریا و میره جلو. ته اون راهرو، یه باغ پیدا میکنه، نه از این باغای معمولی! یه دنیای دیگه بود، پر از دار و درخت عجیب و غریب، پر از گلای رنگارنگ که تا حالا ندیده بود. تو اون باغ، مارهای زیادی بودن، نه یه دونه و دو تا، یه عالمه مار، ولی نه مارهای زهردار و بدجنس، انگار یه جور دیگه بودن. وسط اون مارها، یه موجودی میبینه که عقل از سرش میپره! نصف بدنش مثل یه زن زیبا بود، با موهای بلند و چشمای نافذ، نصف دیگهاش هم بدن یه مار بزرگ و باشکوه، با فلسای براق و رنگین. این همون جن شاماران بود، ملکه مارها.
جن شاماران با جاماسب مهربون میشه، انگار که سالهاست همدیگه رو میشناسن. از دوا درمون بهش میگه، از گیاهای دارویی که هر کدوم واسه یه دردی خوبه. جاماسب یه مدت طولانی تو اون باغ پیش شاماران میمونه، چیزای زیادی یاد میگیره، انگار که یه دنیا علم و حکمت بهش دادن. و بعدش میره شروع به درمان مردم میکنه.
بعد از چند وقت که معروف میشه، یه روز خبر میرسه پادشاه شهر مریض شده، هیچ دکتری هم نتونسته دردشو دوا کنه. آخر سر یه پیرمرد دانایی میگه دوای درد پادشاه، گوشت شامارانه! وزیر پادشاه که یه آدم بدجنس و طمعکار بود، دنبال جاماسب میفرسته. جاماسب رو پیدا میکنن و حسابی شکنجهاش میدن که بگه جن شاماران کجا زندگی میکنه. ولی جاماسب به شاماران قول داده بود، مردونگی نکرد و دهنش رو باز نکرد.
اما خب، تقدیر اینجوری بود که یه روز وزیر میفهمه جاماسب زن و بچه هم داره. تهدیدشون میکنه که اگه جاماسب جای شاماران رو نگه، بلایی سر اونا میاره. جاماسب بیچاره دیگه چارهای نداشت، دلش شکست و جای شاماران رو به وزیر گفت.
میرن و شاماران رو اسیر میکنن و میارن پیش پادشاه. جاماسب هم اونجا بود، سرش رو پایین انداخته بود از شرمندگی. شاماران که این وضع رو میبینه، به جاماسب میگه غصه نخور، من همه چی رو میدونم. بعد جن شاماران رو میکنه به پادشاه و میگه منو سه قسمت کنین. سرم رو بدین هر کی بخوره، به همه علم دنیا آگاه میشه. تنم رو بدین هر مریضی بخوره، شفا پیدا میکنه. ولی دمم رو بدین هر کی بخوره، همون لحظه میمیره.
وزیر طمعکار که میخواست همهی علم دنیا رو یه جا داشته باشه و از دست جاماسب هم راحت بشه، یه نقشهای میکشه. دم شاماران رو میده به جاماسب، تنش رو میده به پادشاه که شفا پیدا کنه، و سرش رو هم خودش میخوره که عالم بشه. اما نمیدونست که جن شاماران میتونست شکلش رو تغییر بده، و دمش رو تبدیل به شکل سر مار کرد، و سر و دم شاماران هر دو یه شکل شدن! و وزیر اشتباهی دم رو میخوره و همونجا جون میده. پادشاه هم با خوردن تن شاماران شفا پیدا میکنه. جاماسب هم که سر شاماران رو خورده بود، یه عالمه علم و حکمت پیدا میکنه و میشه یه حکیم بزرگ که همه مریضها رو دوا میکنه.
بابا جان، جن شاماران نشونه برکت و داناییه. اگه کسی شانسی اونو ببینه، کاراش رو به راه میشه. چشماش خیلی قوی بود، کیلومترها دورتر رو میدید. تو بعضی دهاتای آذربایجان هنوزم کسانی بودن که گفتن شاماران رو دیدن، و وقتی ماری میبینن، یاد این قصه میافتن و سعی میکنن اذیتش نکنن، میگن شاید از نسل شاماران باشه.
این ورا، تو جنوب غربی ایران، یه چیزایی پیدا کردن که مال خیلی وقت پیشه، مال همون زمونا و نقش و نگاره هایی کشف کردن ، که نشون میده این قصه شاماران یه واقعیتی داشته، که تصاویرش رو در زیر میتونید ببینید.
یه روزی. تو ترکیه هم یه قلعه هست که میگن خونه شاماران بوده، یه حموم قدیمی هم در ایلام هست به اسمش.
تو کرمانشاه خودمون هم که کُردها زندگی میکنن، خیلی به جن شاماران اعتقاد دارن. میگن رئیس همه مارها و حشرات زهرداره، هر چی مار و عقربه، زیر دست اونه. واسه اینکه از نیش و زهرشون در امان باشن، زنای کُرد هر سال یه آش نذری میپزن به اسم "دانه کولانه شاماران" و بین همسایهها پخش میکنن.
آره بابا جان، شاماران یه موجود افسانهایه، نصش زن بوده با موه های بلند و نص دیگهاش مار. یه قصه شیرین و پر از عبرت که نشون میده پاکی و مردونگی آخرش جواب میده و طمعکاری هم عاقبت خوبی نداره. اینا رو گفتم که بدونی این قصهها فقط واسه سرگرمی نیست، یه عالمه حرف توشونه واسه زندگی.
دنیا پر از ناشناختههاست... شما به کدوم یکی از این رازها بیشتر فکر میکنین؟ نظرتون رو بنویسین!
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
✨ ابوداوود الحنین: مرجع دعا نویسی و باطل سحر ✨
برای ارتباط مستقیم با استاد ابوداوود به آیدی تلگرام زیر مراجعه کنید:
همچنین می توانید برای مشاهده نمونه دعاها و طلسم ها به کانال تلگرام استاد مراجعه کنید:
شماره تلگرام : 09339917756
وبلاگ: Abudawod.blog.ir
✅ خدمات ارائه شده:
- دعا نویسی
- باطل سحر
- و ...
با اطمینان از خدمات استاد ابوداوود بهره مند شوید.
- ۱۴ نظر
- ۲۸ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۶:۴۱
- ۳۸۵ نمایش