داستان کوتاه و واقعی از جن شاماران (شاهماران) از زبان ابوداوود الحنین
برای یکی از دوستان این داستان واقعی که برای بنده اتفاق افتاده بود رو بازگو کردم که پیش خودم گفتم اگر متن آن را در پست وبلاگ بزارم خالی از لطف نیست که دیگران هم استفاده کنند.
ببین پسرم… این قصه که میخوام برات بگم، برای هر گوش شنوا نیست. هر که گوشش ناپاک باشه، ازش جز ترس نصیبی نمیبره. ولی تو… تو آمادهای.
سالها پیش، تازه پشت لبم سبز شده بود و از غرور و خامیِ جوانی یکی دو قدم دور شده بودم. یک شب، که آسمان بوی باران میداد و مه مثل پیراهنی سفید و سنگین روی نیزارهای هورالعظیم خوابیده بود، راهی تالاب شدم. قایقم را آرام پارو میزدم، و همان ذکری را زیر لب زمزمه میکردم که استادم به من سپرده بود. گفته بود: این ذکر، اگر دلت صاف باشد و نیتت برای خیر همه بندگان، پردهی میان این عالم و عالم دیگر را کنار میزند.
آب مثل آینهای تیره بود و صداها در مه گم میشدند. ناگهان… صدایی آمد. نه زنگ بود، نه ناله پرنده، نه صدای جانوران شبگرد. انگار که آب در دل سنگ زمزمه کند. گوش تیز کردم، پارو را آرام در قایق خواباندم، و فقط صدای قلبم میآمد.
آرام جلو رفتم، و مه شکافت… آنجا، روی صخرهای که خزه سبز و لغزانی پوشانده بود، دیدمش.
شاهماران.
نیمتنهاش، زن؛ با صورتی که اگر صد سال هم نگاهش میکردی، باز سیر نمیشدی. چشمانی که انگار آسمان بارانی در آنها حبس شده بود. اما از کمر به پایین، نه پا… بلکه بدن ماری عظیم، با پولکهایی که نور مهتاب رویشان مثل طلا و زمرد میرقصید.
صدایش نشنیدم، اما حرفهایش را در ذهنم شنیدم؛ مثل اینکه افکارش در رگهای مغزم جاری شد. گفت: «ما در این خاک هستیم، اما خانهمان در پردهای دیگر است. هرگاه دل انسانی پاک باشد و راه را بیابد، ما خود را به او نشان میدهیم. اما ما را در کوچه و بازار نخواهی دید. ما نگهبان دانش و درمانیم، و رازهایمان را فقط به کسی میگوییم که خیرش برای همه باشد، نه منفعت خودش.»
بعد، گیاهی را به من نشان داد که هنوز هم، تا همین امروز، دردهای سخت را درمان میکند. فهمیدم که این موجودات، نه فقط از زمیناند و نه فقط از آسمان. مثل نسیمی که از قله کوه میآید، اما بوی دریا را هم با خود دارد.
پسرم… تا امروز، هر وقت مه شبانه تالاب را میپوشاند و بوی بارانخوردهی نیزار در هوا میپیچد، حس میکنم شاهماران، پشت همان پرده نازک میان دو جهان، نگاهم میکند… و منتظر است.
- ۰۴/۰۵/۲۴
- ۲۱ نمایش