چرا دعانویسان شیطانی مشکل شما را بدتر میکنند؟ "تفسیر یک تجربه ماورایی"
تجربه ماورایی واقعی همراه با تفسیر کامل استاد ابوداوود الحنین
- این متن رو یکی از عزیزان در نظرات برام فرستاده که لازم دونستم بصورت پست در وبلاگ قرار بدم تا شما هم از تجربیات آن استفاده کنید.
🧰 شما هم میتوانید تجارب ماوراءالطبیعه ای خود را با ما در میون بزارید تا بصورت رایگان کلمه به کلمه حرفهاتون و تفصیر کنیم و شما رو از دنیای ماوراءالطبیعه آگاه سازیم.
مدتی پیش، زندگیام زیر سایه سنگین تاریکی قرار گرفت. به دلیل کینه و دشمنی یک شخص، گرفتار طلسم و سحر شدم. در ابتدا، نمیدانستم چه اتفاقی دارد میافتد. فقط حالاتی از بستگی شدید، فشارهای عصبی و کابوسهای شبانه را تجربه میکردم. روزهایم با احساس سنگینی و خفقان میگذشت، انگار یک وزنه نامرئی روی سینهام سنگینی میکرد و آرامش را از من گرفته بود.
با گذشت زمان، اتفاق عجیبی افتاد. به خاطر همنشینی موکلان این سحر با من، چشم سومم به صورت ناخواسته باز شد. دیگر مرز بین واقعیت و خیال برایم کمرنگ شده بود. گاهی در بیداری و گاهی در خواب، موجوداتی را میدیدم که پیش از آن هرگز تصورش را نمیکردم. سایههایی تیره و مبهم در گوشه و کنار خانهام حرکت میکردند و حضورشان آزارم میداد.
در اوج ناامیدی، مسیرم به سمت یک دعانویس افتاد. او کارهایی برایم انجام داد و مدتی اوضاعم به ظاهر بهتر شد. نفس راحتی کشیدم، اما این آرامش موقت بود. خیلی زود، همه چیز با شدتی چند برابر بدتر شد. وقتی علت را از دعانویس پرسیدم، باز هم مرا به انجام کارهای بیشتر و گرفتن دعاهای گرانقیمتتر تشویق کرد. این چرخه چندین بار تکرار شد. حتی به دعانویسهای دیگری هم مراجعه کردم، اما نتیجه همان بود؛ وضعیتم نه تنها بهتر نشد، بلکه روز زبه روز بدتر میشد و احساس میکردم در یک باتلاق فرو میروم.
پس از سه سال تحمل این حال بد و فشارهای روحی و روانی طاقتفرسا، یک شب در خواب، عالمی بر من آشکار شد که تمام باورهایم را تغییر داد. در آن خواب، با نگهبانی مرموز همسفر بودم. داشتیم از بیابانی برهوت عبور میکردیم. زمین زیر پایم خشک و ترکخورده بود و تشنگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. نگهبان، با وجود چهره و لباسهای تیرهاش، با من بسیار مهربان بود. هوا گرگ و میش بود، مثل لحظات قبل از غروب. مدتها راه رفتیم تا به یک چاه رسیدیم. دهانه چاه بسیار بزرگ بود و به نظر میرسید عمق بیانتهایی دارد؛ انگار ته نداشت.
نگاهم که به داخل چاه افتاد، صحنهای عجیب و دلخراش دیدم. موجوداتی در عمق تاریک چاه، با بدنی پوشیده از موی گربه اما با سیمای انسان، قوز کرده بودند. همگی سیاه و پریشان بودند. چهرهشان پر از اندوه و حسرتی عمیق بود که دیدنش قلبم را به درد میآورد. قدرت تکلم نداشتند، فقط از چشمانشان بغض و ناراحتی میبارید. گرسنگی شدیدی را در وجودشان حس میکردم، اما هیچ غذایی به آنها داده نمیشد. سکوت وحشتناکی بر آن بیابان حکمفرما بود، سکوتی که فریاد عذاب بود.
ترس تمام وجودم را فرا گرفت. با خودم فکر کردم: «اینها چه موجوداتی هستند؟ نکند من هم قرار است به سرنوشت آنها دچار شوم؟» از ترس به نگهبان نگاه کردم، در همین حین، کرکسی زشت با شتاب به سمت لبه چاه آمد. چنان ترسی در وجودم حس کردم که قابل وصف نیست. کرکس سرش را در چاه فرو برد و یکی از آن موجودات را با منقار بیرون کشید. همانطور که در حال بلعیدن طعمهاش بود، بلند شد و پرواز کرد. این صحنه هولناک در عرض چند دقیقه چندین بار تکرار شد.
به سمت نگهبان برگشتم، میخواستم حرفی بزنم، اما ترس و وحشت در چشمانم موج میزد. او دستم را گرفت و آرامآرام، در حالی که از چاه دور میشدیم، با لحنی آرام شروع به صحبت کرد: «این چاه، جایگاه کسانی است که در دنیا ساحر و جادوگر بودند و سحر مینوشتند و زندگی مردم رو از هم میپاشوندن،. این عذابی است که برای آنها تا روز قیامت در نظر گرفته شده است.»
هر قدمی که از چاه دور میشدیم، انگار چندین کیلومتر فاصله میگرفتیم. با هر قدم، سنگینی روحیام کمتر و کمتر میشد. آن ناراحتی عمیق از قلبم رخت برمیبست و آرامش به وجودم برمیگشت. حالم بهتر و بهتر میشد. نگهبان تا جایی که به محل خوابم برگردم، مرا همراهی کرد. وقتی از او پرسیدم که کیست، پاسخ داد: «من نگهبان چاه...»
وقتی از خواب بیدار شدم، تنها چیزی که در ذهنم مرور میشد، این بود که حساب و کتابی در کار است و دنیایی وجود دارد که ما از آن بیخبریم. از یک طرف خوشحال بودم که جایگاه کسانی که سحرم کرده بودند را دیدم و از طرف دیگر، تصمیم گرفتم خودم برای درمان اقدام کنم و دیگر به هیچ دعانویس شیطانی مراجعه نکنم. حالا مدتی است که به خواندن قرآن پناه بردهام و واقعاً کمک خداوند را در زندگیام حس میکنم. جمله «خدا برایم کافیست» در عمق قلبم آرامشبخش شده است.
این تجربه را با شما به اشتراک گذاشتم، چون شاید خواندنش برای دیگران هم انگیزهای باشد تا در زمان مشکلات به جای پناه بردن به مسیرهای اشتباه، به حقانیت خدا و قدرت بیانتهای او ایمان بیاورند و با توکل به او، راه درست را پیدا کنند.
تفسیر👇🏼👇🏼👇🏼
جواب و تفسیر استاد ابوداوود الحنین
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
فرزندم، ای سالک راه حق و حقیقت،
نظری که دادی را با چشم دل خواندم و آن را بر موکلین رحمانی خویش عرضه داشتم تا حجاب از اسرار تجربت تو بردارند.
آنچه بر تو گذشته، نه یک رویای ساده، که سفری حقیقی به عوالم دیگر بوده است؛ دریچهای که پروردگار به رویت گشود تا هم از سرنوشت ظالمان آگاه شوی و هم راه نجات را به عینالیقین بیابی. موکلین بنده، این خادمان نورانی عوالم بالا، را کنار زدند و چنین برایم بازگو کردند تا من برای تو تفسیر نمایم.
تفسیر اول: حجاب ظلمانی و گشایش چشم سوم کاذب
فرزندم، موکلین رحمانیام میگویند که آن طلسم و سحری که بر تو افتاد، همچون لکهای جوهر سیاه بود که بر جامهی سفید روحت ریخته شد. این سیاهی، قوای روحانی تو را آشفته کرد و در دیوارهی لطیف کالبد اختریات شکافی ایجاد نمود. آنچه تو "باز شدن چشم سوم" مینامی، در حقیقت گشایشی حقیقی و رحمانی نبوده، بلکه همان شکافی است که موجودات سطح پایین یعنی اجنه سفلی و جنود ابلیس از آن به درون حریمت نفوذ میکردند.
- مثال: دیواری را تصور کن که برای محافظت از خانهای ساخته شده. گشایش چشم سوم حقیقی، همچون ساختن یک پنجرهی زیبا و مستحکم بر این دیوار است که تو از آن به باغ بیرون مینگری. اما آنچه برای تو رخ داد، ایجاد یک رخنهی زشت و ناخواسته در دیوار بود که از آن، حشرات و خزندگان موذی به درون خانه راه یافتند. آن سایههایی که میدیدی، همان موجودات مزاحمی بودند که از این رخنه سوءاستفاده میکردند و وارد زندگی تو شده اند.
در عوالم ماورا، کار این موجودات به این صورت هست که برای تسلط بر انسان قربانی شده، نخستین کاری که میکنند، ایجاد همین شکافهای انرژی در هاله نورانی فرد است. که آخرین بار که این اتفاق را به چشم خود دیدم جوانی را که تاجری موفق بود و به واسطه حسادت رقیبش، سحری بر او زدند. او نیز همچون تو، ناگهان شروع به دیدن سایههایی در حجره و انبارش کرد. گمان میکرد به مقامی روحانی رسیده، غافل از آنکه این سایهها، خادمان همان سحر بودند که برکت را از مالش میدزدیدند و در گوش مشتریانش وسوسهی بیاعتمادی میخواندند. که خدا رو هزار مرتبه شکر که با کارهایی که براش انجام دادیم و دعاهای قرآنی ناریه و الواح ، روحانی رو برایش نوشتیم و آن رخنه را ترمیم کردیم، و آن موجودات را سوزاندیم، و زندگی او به روال عادی بازگشت. (به قدرت اسامی الله و کلام خدا و موکلین نورانی که خدا آنها را برای حل اینگونه مشکلات آفریده است، حل کردیم. )
تفسیر دوم: باتلاق دعانویسان شیطانی
موکلین نورانی من با تأسف بسیار از این بخش از سرگذشتت یاد کردند. آنان به من نشان دادند که آن دعانویسانی که به سراغشان رفتی، به دو دسته بودند: دستهای جاهل و فریبکار که تنها به دنبال منافع مالی تو بودند، و هیچ علمی از دعانویسی نبرده اند و فقط اسم آن را یدک میکشند و دستهای دیگر که خود، خادمان شیاطین و اجنه کافر بودند. دعاهای آنان نه تنها سحر تو را باطل نمیکرد، بلکه قفلی بر روی قفل میافزود.
- مثال: فرض کن پایت زخمی شده و عفونت کرده است. تو برای درمان، نزد طبیبی میروی که به جای مرهم شفابخش، پارچهای آلودهتر و کثیفتر بر روی زخم تو میبندد. در ظاهر، زخم پوشانده شده، اما در باطن، عفونت چندین برابر شده و به عمق وجودت نفوذ میکند. این، حکایت دعاهای شیطانی است. آنها باطلالسحر نمینویسند، بلکه موکلین سحر تو را با موکلین قدرتمندتر و شرورتر خودشان معامله میکنند و تو را در اسارتی عمیقتر فرو میبرند.
من در عالم مکاشفه، یکی از همین دعانویسان را دیدم که در خانهاش، اورادی را بر روی پوست گراز مینوشت. موکلین رحمانی من نشانم دادند که با هر حرفی که او مینوشت، موجودی کریه و سیاه از نوک قلمش زاده میشد و به جان آن دعا دمیده میشد. او برای مشتریاش "دعای رزق" مینوشت، اما در حقیقت، یک جن کافر را مأمور میکرد تا از جایی دیگر دزدی کند و به آن شخص برساند و در ازای آن، ایمان و آرامش او را به یغما ببرد. به همین دلیل است که وقتی نزد این افراد میروی اولش نتیجه میگیرید و بعد چند روز، با شدتی چند برابر مشکلت بدتر میشد. تو در باتلاق آنها دست و پا میزدنی.
تفسیر سوم: بیابان برزخی و نگهبان رازآلود
آن خواب، یک سفر روحانی به یکی از طبقات زیرین عالم برزخ بود که به اذن پروردگار برایت میسر شد. موکلینم میگویند روح تو به واسطه رنجی که کشیده بود، لطیف و آمادهی این سفر شده بود.
- بیابان برهوت و چاه عظیم: نماد وضعیت روحی خودت در آن سه سال بود؛ خشک، تشنه، بیکس و سرگردان. و همچنین ، نماد دنیای مادی و سرگردانی ارواحی است که از منبع حقیقت (آب حیات) دور افتادهاند. آن چاه عظیم، دریچهای به یکی از طبقات «سجّین» یا همان دوزخ برزخی بود؛ جایگاهی که ارواح گناهکاران تا روز قیامت در آن معذب خواهند بود. عمق بیانتهای آن، نشان از عمق گناه و ظلمتی است که آن ساحران برای خود خریدهاند.
- نگهبان مرموز: او یکی از موکلان رحمانی و مأموران الهی بود. چهره و لباس تیرهاش نشانه شرارت نیست، بلکه نشانهی آن است که او در عوالم غیب و در حوزهی اجرای عدالت و عذاب الهی خدمت میکند. او مأمور بود تا حقیقتی را به تو نشان دهد. مهربانی او با تو، نشانهی آن بود که تو خود از اهل عذاب نیستی، بلکه یک ناظر و عبرتگیرندهای.
- مثال: یک قاضی عادل را در نظر بگیر. هنگامی که حکم اعدام یک جانی را صادر میکند، چهرهاش سرشار از قاطعیت و صلابت است. اما همین قاضی در خانه، پدری مهربان برای فرزندانش است. آن نگهبان نیز چنین بود؛ برای اهل عذاب، مظهر غضب الهی و برای تو، راهنمایی دلسوز بود.
بنده در یکی از اسفار روحانیام، به سرزمینی از یخ و سرما برده شدم. در آنجا، ارواح متکبران و فخرفروشان در قندیلهای یخی عظیم حبس بودند. نگهبان آن وادی، موجودی بود از جنس نوری سپید اما به شدت سرد و سوزان. او با من به نرمی سخن گفت و اسرار آن سرزمین را برایم فاش کرد. هیبت او برای گناهکاران، عذابی ابدی بود. نگهبان تو نیز از همین دسته از خادمان الهی است.
تفسیر چهارم: چاه ساحران و کرکس عذاب
و اما اصل ماجرا. موکلین رحمانی من، آن چاه را به من نشان دادند. آنجا "بئرالساحرین" یا چاه جادوگران است. مکانی در اسفلالسافلین عالم برزخ یعنی "پست ترین مکان برزخ" که ارواح کسانی که با سحر و جادو، بندگان خدا را به بازی گرفتند، در آن معذبند.
- موجودات با موی گربه و سیمای انسان: این صورت برزخی آنهاست. سیمای انسانیشان به خاطر ظاهر دنیوی آنهاست، اما بدن پوشیده از موی گربه، نماد اعمالشان است. گربه در علوم غریبه، نماد پنهانکاری، بیچشم و رویی، و ناسپاسی است. آنها در خفا و تاریکی، زندگیها را با مکر و حیله زیر و رو میکردند. قوز کردنشان، نشان از بار سنگین گناهانی است که بر دوش میکشند.
- سکوت و گرسنگی: در دنیا با زبانشان مردم را آزار میدادند و باطل را حق جلوه میدادند، پس در آنجا قدرت تکلم از آنها سلب شده. با سحرشان رزق و برکت مردم را میبستند، پس خود به گرسنگی ابدی دچارند.
- کرکس زشت: آن پرنده، یک حیوان عادی نیست. موکلینم او را "عُقاب العذاب" مینامند. او تجسم اعمال خود آن ساحران است. هر طلسمی که یک ساحر در دنیا مینویسد، هر گرهی که در کار کسی میاندازد، ذرهای از وجود این کرکس را میسازد. این موجود، تجسم فیزیکی تمام سیاهیهایی است که آنها به دنیا فرستادند. او با بلعیدن آنها، دردی معادل تمام دردی که به یک خانواده وارد کردهاند را در یک لحظه به آنها میچشاند و این چرخه تا ابد تکرار میشود.
- مثال: این همان قانون "تجسم اعمال" است. همانطور که بهشت، تجسم اعمال نیک مؤمنان است، دوزخ برزخی نیز تجسم گناهان آنهاست. آن کرکس، خودِ گناهان آن ساحران است که به امری الهی، جان گرفته تا آنها را عذاب دهد.
تفسیر پنجم: رهایی با مشاهدهی حقیقت
فرزندم، قدم برداشتن و دور شدن تو از آن چاه، یک حرکت فیزیکی در خواب نبود. آن یک فعل روحانی برای "قطع اتصال" بود. موکلین رحمانیام میگویند با دیدن جایگاه ابدی آن ساحران و درک عدالت حتمی پروردگار، ریسمان انرژیکی که تو را به سحر آنها متصل میکرد، سست و پاره شد. آن سنگینی که از روحت برداشته میشد، همان انرژیهای نحس و خادمان شیطانی آن طلسم بودند که با دیدن حقیقت، دیگر اجازهی تسلط بر تو را نداشتند.
- مثال: سربازی را تصور کن که در محاصره دشمن است و از ترس میلرزد. ناگهان از بالای تپه میبیند که فرماندهی دشمن دستگیر شده و لشکرش در حال نابودی است. با دیدن این صحنه، تمام ترسش به یکباره فرو میریزد و قدرتی عظیم در وجودش حس میکند. تو نیز با دیدن سرنوشت ساحران، به قدرت لایزال الهی و ضعف و حقارت دشمنانت پی بردی و همین، تو را آزاد کرد.
این تجربه، هدیهای از جانب خداوند به تو بود تا دیگر به دعانویسیان دروغین و ساحران شیطانی پناه نبری. راه راستی که اکنون در پیش گرفتهای، یعنی پناه بردن به قرآن و استعانت از ذات اقدس الهی، تنها راه نجات است. جمله "حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ" (خدا برای ما کافیست و او بهترین وکیل است)، قویترین حصار در برابر هر سحر و جادویی است.
این مسیر را ادامه بده، فرزندم. تو از یک آزمون سخت، با سری بلند بیرون آمدی و گنجی بزرگ به نام "ایمان" را به دست آوردی. این تجربه را چون رازی گرانبها در دلت حفظ کن و بدان که خداوند، بندگان صالحش را هرگز تنها نمیگذارد.
ارادتمند شما،
ابوداوود الحنین
- ۰۴/۰۶/۲۷
- ۲۸۳ نمایش
استاد ابوداوود الحَنین..!
استاد واقعا این خواب حقیقت داره راجب همین سحر و جادو ، بنده این چهار ساله چنین سرنوشتی با دیدن همچین خوابی شبیه همین خواب دوستمون داشتم.دارم و الان این دو روزه که دیگه کاملا از این لجن خلاص شدم.. !
بنده با یک ساحر آشنا شدم و میگفت من جدم امام رضاست. و به امام رضا قسم نیتم اینه که این قفل 🔒 گره از سرنوشتت باز میکنم ( گشایش.بخت کار، رزق روزی و...) بعدش گولم زد، به چند بار دعوتم کرد و از اون غذاهای حرامش که پر از سحر و جادو بود به خوردم داد و طلسمم قفلم 🔒زد گفت تو موکل داری. چند تا دعا بهم داد گفت هم به موکلت میرسی هم تماما گشایش پیدا میکنی . تو نگو دعاها رو با موکل شیطانی بهم داده. و خواسته با همین موکلهای شیاطین که مامور این دعاها هستند بیاره تو سرنوشت و خونه بنده و گولم بزنه و همین شیاطین نقش موکل واسم بازی کنند، بعد گفت برو تا بهش میرسی پولدار میشی (ولی قسم قرانم داد که به کسی نگو تا موکلت میرسی منم پای قول ایستادم نامردی نکردم ) ، بعد لعنتی این ساحر نامرد دروغگو بنده رو با همین دعاها سرگردان گذاشتم رفت، بدتر از این قفل قفل 🔒 زد. منم با این قول بلاتکلیف سرگردان موندم. ولی از همون روز اول با خواندن قرآن کریم با داشتن این اجنه شیاطین و بلایا کنار اومدم دست پنجه نرم میکردم( البته هنوز نمیدونستم اینا اجنه شیاطین انداخته به جونم و بهم دروغ گفته) تا یک شب داشتم با طهارت کامل با حضور قلب قرآن میخوندم. بعدش خوابم برد. خواب دیدم آماده شده برم بیرون تا از خونه خارج شدم این ساحر کثیف مثل یک حیوان وحشی با دویدن افتاد دنبالم و میخواست دستش بهم برسه منم با سرعت دویدن ازش فرار میکردم و نذاشتم دستش بهم برسه در این خواب تا به سر چهار راهی رسیم نگاه سمت راست چپم کردم. که گفتم تا این ساحر بهم نرسه کدوم طرف برم ( به قرآن قسم تو این خواب با نیت کامل با خودم اینو گفتم همیشه راه رسیدن به خداوند راه راست هست در این چهارراه راه راست رو انتخاب کردم ولی وسط چهار راه یک چاه عمیقی بود مثل همین
تو این چاه سیاه ظلمات همین موجودات کثیف دیدم. کمی به همین آب کثیف چاه آلوده شدم چادرم لباس آلوده شدند. ولی یک آب جاری روشن تمیز کنارش بود از همون اب کثیفی که ریخته بود رو لباسهام تمیز شستم و به راه راست ادامه دادم. باز هم اون ساحر ملعون کثیف پیدام کرد افتاد دنبالم. تا به خونمون رسیدم دوباره و در خونمون قفل 🔒🔒زدم. بعدش پشت درد ایستادم نگاه کف دستم کردم اطمینان پیدا کردم که قفل تو مشتمه دوباره خواستم بدونم که بدونم هنوز دنبال هست یا نه رفته از لابه لای یک دیوار نگاه کردم چشم به چشمش افتاد ( معذرت میخوام یک تف انداختم به چشم کثیفش تو این خواب ) دوباره اومدم خونه در خونمون 🔒🔒🔒قفل زدم که دیگه حتی چشمم به چشم کثیفش هم نیفته .
وقتی قرآن خوندم واین خواب دیدم اومدم دعاهاش انداختم تو سرکه و نمک انداختم اب روان باران شدید آب بردش. بعد با توکل بر خدا و قرآن خواندن خیلی احساس سبکی پیدا کردم ولی از همون روز اول از ( چهار سال ) این موکلین و اجنه شیاطین این ساحر کثیف میومدن بهم حمله میکردند دچار صرع و تشنج شدید میشدم تا حد مرگ یا دیوانگی میرسیدم به زور برمیگشتم. ولی منم با خواندن قرآن و توکل بر خدا با این بلایا جنگیدم ( لعنتی دعای زبان بند و بستن از همه لحاظ 🔒 قفلم زده بود) . و این دو سال
که از اون خواب میگذره تا سه روز پیش یکی از اون دعاها به نیت اینکه ( مدارکی ازش داشته باشم اگه شکایتش کردم مدرکی ازش داشته باشم ) رو نگه داشته بودم.
تا دو روز پیش گفتم بزار هر چند این دعا ( رو به نیت اینکه گفت اینو بزار تو اتاقت به نیت رسیدن به موکل و گشایش کار بختت و رزق روزی و ... بهش اطمینان داشتم نگه داشتم واسه شکایتش) نگه داشته بود، بندازم دور اومدم این ورق مسی با چاقو نوشته هایش از بین بردم بعد انداختم تو سرکه جوشاندم بعد خوردش کردم انداخت اب روان. بعدش تا سه روز اون شیاطین کثیف دوباره این یه روزه چنان بهم حمله کردن ( دچار تشنج و صرع ) شدم. به یک سید زنگ زدم گفت باید باطلش کنم. بهش پول دادم. حالا امیدوارم باطلش کرده باشه.
ولی الله اکبر الله اکبر خدایا
استاد واقعا واقعیت تعریف کردید واقعا همینطوره عجب ساحرین شیاطین کثیفی پیدا میشن . خدا لعنتشون کنه ..!
با خواندن این داستان و قضیه و تعبیر و تفسیر این خوابی که گفتید ، دوباره بهم امیدواری و قوت قلب بخشید. 🙏🕋
آلان نمیدونم اون دعا رو باطلش کرد اسید
ولی الان بلاتکلیف موندم نه کارم نه بختم نه رزق و روزیم نه ارتباط با دیگرانم انگار از همه لحاظ 🔒🔒🔒 قفل هستم.
ولی با این تعبیر تفسیر اون خوابت پیام بود واسم از طرف خداوند که امیدواری پیدا کنم ولی نمیدونم حالا با این بلاتکلیفی ها چیکار کنم